، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

مادرانه

مادرم ميگفت تا مادر نشوی حس آن را نداني اي فرزندم و چه كودكانه پرسيدم من : كه چرا بهشت زير پاي توست؟ ياد دارم كه چقدر او خنديد سپس او گفت: بهشت هديه اي بود از خدا بر من وقتی تو را در دل داشتم بهشت در دستانم بود و تو در جانم و روزی که تو چشم به جهان گشودی بهشت را با تمام بزرگی بر زمین نهادم و تو را عاشقانه در آغوش کشیدم فرزندم آری برای همین است که می گویند بهشت زیر پای مادران است...   پسرم،نازم،امیدم برای زندگی با اومدن تو ،زندگیم یک رنگ بوی دیگه گرفت.وقتی با اون چشمای نازنینت به من نگاه میکنی خستگی از تنم بیرون میره.شاید نتونم اون طور که شایسته شما پسر نازم باشه ازت مراقبت کنم ولی تمام تلاشمو  میکنم .وقتی فکر ...
25 آذر 1393

سه ماهگی

  سلام گل مامان .باید ببخشی که وبتو این قدر دیر آپ میکنم. خوب بریم سراغ ماجراهای این چند وقت. امسال اولین محرمیه که شما بین ما هستی.روز 6 محرم به همراه مامان جون و عمه جون فاطمه و مهدیه گل رفتیم همایش شیرخواران حسینی.خیلی شلوغ بود سالن.اول که شما خواب بودی  ولی وقتی که بیدار شدی شروع به گریه کردی .شیرم نمیخوردی اخه اونجا هوا خیلی گرم بود شما هم همیشه تو گرما و سروصدای زیاد کلافه میشی.برای همین تا پایان مراسم نتونستیم بمونیم و بابایی اومد دنبالمون.تو ماشین دیگه حالت خوب بود و اروم شدی. روز عاشورا به همراه بابایی رفتیم تو خیابون و شما با ذوق و شوق به دسته های عزاداری نگاه میکردی و اصلا از صدای  طبل نترسید...
10 آذر 1393
1